آفت ظاهرگرايي ديني؛ چالشها و راههاي فرار
سيد حسين حسيني
«سوال كرد كه از نماز، فاضلتر چه باشد؟ يك جواب آنكه گفتيم: جان نماز، بِه از نماز...» (ر.ك: مولوي، جلالالدين، 1382، فيه ما فيه، تهران، نشر نامك، ص26). به فاصله چند هفته، چند رويداد در سطح جامعه به وقوع پيوست كه جداي از تحليل علت توالي زماني و اينكه آيا كنار هم قرار گرفتن آنها امري تصادفي بوده است يا خير؟ اما ميتوان براي آنها اشتراكاتي را برشمرد. نخست، خبر اخراج استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامي به بهانه دفاع از سلطنت و گرايشهاي سكولار (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1400، طالب آزاد اسلامي؛ تحليلي پيرامون چالشهاي كلان آموزش عالي و علوم انساني، روزنامه اعتماد، شماره 5037). دوم، انتشار كليپي كوتاه در ترويج فرهنگ شهادت و نسبت آن با مساله ازدواج دختران. سوم، مصاحبه سرداري در صدا و سيما پيرامون موفقيتهاي نظامي و اشاره به كوانتوم و ابنعربي. و چهارم، حرفهاي جنجالي منبري مشهور در آستانه اربعين. اگرچه اين وقايع درباره چهار موضوع و در چهار فضاي متفاوت روي داد؛ يعني دانشگاه، فرهنگ عمومي، بستر سياسي نظامي و مناسك مذهبي، اما نشان از يك آسيب و آفت جدي و جاري در سطح جامعه دارد كه در مجاري گوناگوني ظهور و بروز مييابد و آن، آفت ظاهرگرايي يا ظاهرسازي است. اسلام مانند ساير اديان توحيدي، داراي دو بعد ظاهر و باطن است، اما به ظاهرِ فاقدِ باطن و به باطنِ فاقدِ ظاهر، بسنده نميكند بلكه اولا، ويژگي منحصربهفرد مكتب اسلام، ايجاد توازن و هماهنگي در مولفههاي مختلف مكتبي است. ثانيا، از ظاهر، آغاز ميكند تا به باطن و سپس بطون پسيني بيحد و حصر و تا لقاء الهي سير يابد. از اينرو مكتب حقيقي اسلام، نه دين متحجرانه است و نه صرفا به ظاهرِ ظواهر و مناسك و آداب خشك مذهبي و آيينهاي ديني بدون روح و باطن حقيقي، اكتفا نكرده است.
از سوي ديگر، مانند پارهاي اديان نوظهور عرفاني نيست كه از هر آيين و آدابي گريزان يا با هر منسك و مرامي قابل جمع هستند (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1393، نگاه طبيعي به عرفان، پژوهشنامه انتقادي متون، سال 14، شماره 319).
بدينسان «ظاهرگرايي ديني» به معناي اخذ ظواهري از دين يا تمسك و تنسك به ظواهري از جامعه ديني و اصل قرار دادن آنها در برابر اصول و قواعد ديگر و حتي قواعدي مهمتر از آنها، يا اخذ ظاهر دين و فدا نمودن حقيقت يا حقايق ديني و انساني، در برابر آنهاست.
نشانهها و علايم «ظاهرگرايي ديني» چيست؟
در جامعهاي كه گرفتار ظاهرگرايي است:
گاه، از ظاهر سخنان استاد دانشگاهي (حتي به نادرست)، چند خط يا كلمه را تقطيع كرده و بدون توجه به صدر و ساقه آن سخن يا حتي موقعيت و فضاي طرح كلام يا حتي زمينه و بستر اجتماعي و بيتوجه به چارچوبهاي فكري آن فرد، به وي نسبت دفاع از سلطنت يا ضديت با دين يا سكولار و غيره را ميدهند!
گاه، ارزش شهادت و احترام به مقام شهيد را به عنوان يك اصل مطلق اخذ كرده و آنگاه قصد حقنه كردن آن را به دختران جوان براي تشويق به امر ازدواج، ميكنند!
گاه، دفاع از نيروهاي انقلابي و مذهبي و فعاليتهاي دفاعي يا توان توليد نظامي تا آنجا مهم جلوه ميكند كه از هر راه و توجيه غير علمي يا مضحكهآميزي به دفاع از آن هدف والا ميپردازند. يعني هدف، وسيله را توجيه ميكند حتي اگر كوانتوم را به ابنعربي برسانند؛ آن هم در حالي كه نه فيزيكدان و نه عارف پژوهي بر چنين ادعاهايي مهر تاييد نزند. به قول «وايت» در كتاب «مغلطه»، هر وقت كسي ميخواهد قلمبه سلمبه حرف بزند به نحوي آن را به فيزيك كوانتوم ميچسباند! (ر.ك: وايت، جمي، 1395، مغلطه، ترجمه مريم تقديسي، تهران، ققنوس، ص33). و گاه، برگزاري مراسم مذهبي مستحبي اربعين (با هدف رشد و تعالي «مردمان»)، از آنچنان اولويتي برخوردار ميشود كه به خطر افتادن جان همين «مردم» در برابر نفس انجام مراسم، اهميت چنداني ندارد و سوءتفاهم تلقي خواهد شد!
اما راه نجات از چالش ظاهرگرايي چيست؟ اگرچه راهحلها در سطوح مختلف، متفاوت است و به ويژه نميتوان سطح جامعه علمي را با لايههاي متضاد جامعه عمومي يكسان تلقي كرد اما به چند مساله كلي اشاره ميكنيم:
1. عمق بخشي به مطالعات مذهبي و ديني و گذر از ظواهر. ظاهرگرايان، معمولا افرادي سادهلوح هستند و از اينرو مسيرهاي دوري از سادهلوحي، راهي براي فرار از ظاهرگرايي است. يكي از اين مسيرها تقويت نگاههاي فلسفي به مسائل است، چراكه از ويژگي رويكردهاي فلسفي، عمق و بنيادي بودن است (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1400، مولفههاي تفكر فلسفي، كنفرانس آكادمي فلسفي، كانال @drshhs).
2. فراگيري مساله نقد در همه سطوح جامعه به ويژه نقد متديك در جامعه علمي، راهي براي جلوگيري از ظاهرگرايي است (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1400، پرسش - نقد فلسفي، تهران، نقد فرهنگ).
3. اصولا نگاه روشي و روششناسانه به «مسائل» (با اذعان به تفكيك «موضوع» از «مساله»)، مانع ظاهرگرايي ميشود (ر.ك: هم او، 1399، پوسته شكسته و هسته وارونه، ايكنا، كد 3948957).
4. مطالعات تفكر انتقادي، روشهايي را پيش روي پژوهشگران ديني ميگذارد كه آنها را از ظاهرگرايي دور خواهد داشت.
5. انسان ظاهرگرا، گرفتار جزيينگري ميشود. پس با تغيير زاويه ديد و كلي نگري (فلسفي) ميتوان به جنگ ظاهربيني رفت (ر.ك: هم او، مولفههاي تفكر فلسفي).
6. معمولا افراد ظاهرگرا، مستدل يا مستند سخن نميگويند بلكه به شواهد عامهپسند، تمسك جسته يا با مغالطه و جدل، كار خود را پيش ميبرند. ميتوان با تقويت بنيههاي استدلالي و رجوع به آداب منطق و برهان، از ظاهرگرايي دوري گزيد (به عنوان نمونه ر.ك: شوپنهاور، آرتور، 1385، هنر هميشه به حق بودن، ترجمه عرفان ثابتي، تهران، ققنوس و نيز: وايت، جمي، 1395، مغلطه، ترجمه مريم تقديسي، تهران، ققنوس).
7. ظاهرگرا، هر موضوعي را «ساده - سياسيسازي» ميكند؛ بدين معنا كه براي دفاع از كلام يا سخني از رهبران و شخصيتها، صورت ظاهر و ساده شده آن كلام را اخذ كرده و بدون فهم يا توان تحليل عميق آن، با هر شيوه و وسيلهاي هرچند نادرست و مضحك، به دفاع از آن ميپردازد. بدينسان نبايد مسائل ديني يا اجتماعي را سادهسازي يا سياسيسازي كرد. براي اين منظور، علاوه بر راهكارهاي پيش، نبايد اجازه داد مقامات سياسي در هر موضوعي اظهارنظر كنند.
8. هنگامي كه فرع را به جاي اصل نشانده يا به گونه سيستمي به كليت مباني، اصول، قواعد و آموزههاي ديني ننگريم، دچار ظاهرگرايي خواهيم شد و در نتيجه، جان آدميان را فداي برگزاري صوري مناسكي خواهيم كرد يا اهميت احترام و تحمل سخنان متفاوت يا مخالف را در محيطهاي علمي در برابر آثار مخرب اجتماعي حذف فيزيكي، فهم نخواهيم كرد يا پاسداشت شهدا و توان دفاعي بر هر امري مرجح ميشود حتي اگر اين تبليغ، به ضد خودش تبديل شود. اصل طبقهبندي و اولويتسنجي مباني و اصول در كنار نگاه سيستمي به قواعد و آموزههاي دين را بايد در رويكردهاي فلسفي كلنگر و احيانا نگاههاي فلسفه علمي دنبال كرد (ر.ك: حسيني، سيد حسين، 1392، اخلاق اسلامي يا نظام اخلاقي در اسلام؟، پژوهشنامه انتقادي متون، شماره 29).
9. كميگرايي يكي از مصداقهاي ظاهرگرايي است، چراكه اين گروه معمولا ملاك دينداري را در تعداد كمي افرادي ميدانند كه در مراسم مذهبي شركت ميكنند؛ به جاي ملاكهاي كيفي كه از كيفيت مناسك و ميزان اثرگذاري و تغيير و تحول افراد در معيارهاي مهمتري مانند صداقت و امانت و راستگويي سخن ميگويد.
10. پرهيز از شعار دادن صرف و همراه كردن شعار با شعور، چراكه يكي از نشانههاي ظاهرگرايي، اعلام شعارهاي بيشمار و بلند، بدون عمل به محتواي آنهاست.